براه افتادن. رفتن. روان شدن. روان گشتن: و جملۀ لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی) ، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن. روان گشتن: عزّ، روان گردیدن آب. عمی، روان گردیدن. عین، روان گردیدن آب و اشک. (منتهی الارب). و رجوع به روان شدن و روان گشتن شود
براه افتادن. رفتن. روان شدن. روان گشتن: و جملۀ لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی) ، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن. روان گشتن: عِزّ، روان گردیدن آب. عَمْی، روان گردیدن. عَین، روان گردیدن آب و اشک. (منتهی الارب). و رجوع به روان شدن و روان گشتن شود
روشن شدن. نورانی شدن. پرنور گشتن. ازدهار. (از یادداشت مؤلف). ضواء. ضوء. (منتهی الارب). - دیده روشن گشتن (گردیدن) ، شادمان شدن: دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف). ، آشکار شدن. واضح شدن. روشن شدن: کار ایشان است زآنسوی پری گرددت روشن چه جویی رهبری. مولوی. روشنت گردد این حدیث چو روز گر چو سعدی شبی بپیمایی. سعدی. و رجوع به روشن شدن شود
روشن شدن. نورانی شدن. پرنور گشتن. ازدهار. (از یادداشت مؤلف). ضواء. ضوء. (منتهی الارب). - دیده روشن گشتن (گردیدن) ، شادمان شدن: دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف). ، آشکار شدن. واضح شدن. روشن شدن: کار ایشان است زآنسوی پری گرددت روشن چه جویی رهبری. مولوی. روشنت گردد این حدیث چو روز گر چو سعدی شبی بپیمایی. سعدی. و رجوع به روشن شدن شود
رسوا شدن. مفتضح گشتن. بی آبرو گردیدن: ز صبح تیغ تو گردد به یک نفس رسوا اگرچه سازدخصمت شب سیه پرده ایمانی اصفهانی (از ارمغان آصفی). - امثال: پستۀ بی مغز چون دهان باز کند رسوا گردد. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 505). و رجوع به رسوا شدن و رسوا گشتن شود
رسوا شدن. مفتضح گشتن. بی آبرو گردیدن: ز صبح تیغ تو گردد به یک نفس رسوا اگرچه سازدخصمت شب سیه پرده ایمانی اصفهانی (از ارمغان آصفی). - امثال: پستۀ بی مغز چون دهان باز کند رسوا گردد. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 505). و رجوع به رسوا شدن و رسوا گشتن شود
دروا شدن. برپا گردیدن. بپا خاستن: شظی ̍، دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده. (از منتهی الارب). رجوع به دروا شدن شود، پراکنده شدن: امشاخ، پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب)
دروا شدن. برپا گردیدن. بپا خاستن: شَظی ̍، دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده. (از منتهی الارب). رجوع به دروا شدن شود، پراکنده شدن: امشاخ، پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب)
سنگین شدن ثقیل شدن، یا گران گردیدن خواب. خواب سنگین عارض شدن: آدمی پیر چوشد حرص جوان میگردد خواب در وقت سحر گاه گران میگردد. (صائب) یا گران گردیدن سر. تکبر فروختن، سرمست شدن: گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل وقت آن آمد کز باد گران گردد سر. (فرخی)، زیاد شدن قیمت افزون شدن بها
سنگین شدن ثقیل شدن، یا گران گردیدن خواب. خواب سنگین عارض شدن: آدمی پیر چوشد حرص جوان میگردد خواب در وقت سحر گاه گران میگردد. (صائب) یا گران گردیدن سر. تکبر فروختن، سرمست شدن: گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل وقت آن آمد کز باد گران گردد سر. (فرخی)، زیاد شدن قیمت افزون شدن بها